۲۰ مطلب با موضوع «لبخند:)» ثبت شده است

تولد9 سالگی مانگا ناکجا آباد موعود

احتمالا یکم دیر رسیدم تا تبریک بگم ولی بازم بهتر از هرگز نرسیدنه.

اول یه خلاصه کلی میگم برای اونایی که نمی دونن موضوع مانگای یاکسوکونو نورلند چیه و بعدش از خاطرات خودم حرف میزنم. تو آخر پست هم یسری لینک میذارم از چیزایی که سارا زی زی بلاس نوشته و لینک بازی/تست آنلاین ناکجا آباد موعود و لینک جامع تفاوت مانگاش با انیمه. + یه سم هم از اوپنینگش

{پس اگه خواستین می تونین اول از لینکا شروع کنید چون جامع ترن}

 

داستان مانگای ناکجا آباد موعود داخل یه یتیمخونه اتفاق میفته. یه یتیمخونه ی عالی که بچه ها توش با خوشحالی زندگی می کنن و یه مامای مهربون مراقبشونه.

همه چی خیلی کیوت پیش میره و همون اول با داستان ارتباط برقرار می کنین و احتمال زیاد عاشق بچه ها می شین. بعد همین که با بچه ها اخت گرفتین، یهو به حقیقت وحشتناک یتیمخونه پی می برین. اونجا یه مزرعه ست...

مزرعه پرورش گوشت انسان

 

و بله بچه های یتیم رو پروار می کنن تا غذای هیولاها بشن. تازه ماماهای مهربونی که مراقب بچه ها هستن  دستیار شیاطینن. اِما، ری و نورمن سه تا بچه بزرگ یتیمخونه هستن که می خوان همراه بقیه از اونجا فرار کنن و تو این راه چالشایی براشون پیش میاد... 

  • ۵
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۱ ]
    • EMMA CARTER
    • يكشنبه ۱۳ مرداد ۰۴

    شاید این یه جهان اتوپیاییه

    بعد خوندن داستانای دیستوپیایی و تلاش برای بقا، حس می کنم خیلی خوشبختم که جای شخصیت اصلی داستان نیستم. این همه رنج که مادرزادی بهشون تحمیل شده واقعا قابل تحمل نیست. تو یکی از قسمت های افتر استوری  پرومیسد نورلند، وقتی یکی از ماما ها از ایزابلا میپرسه چرا میخوای شورش کنی تو که موقعیت خوبی داری، اینطور جواب میده که (تو تصویر اول پست وب هست) من یه دنیایی رو میخوام که بچه هام توش راحت باشن. دنیایی که توش مزرعه ای درکار نباشه و کسی نتونه عشق بچه ها ازشون بدزده  و اونا بتونن با خوشحالی کنار افرادی که دوستشون دارن زندگی کنن. من با خودم فکر می کنم که ما دقیقا تو همین دنیا زندگی می کنیم.

     

    نمیگم همه چیز این جهان ایده آله و من دارم تو خوشی ها غَلت میزنم. فقط دارم میگم حداقلش اینه که میتونیم بیشتر عمر کنیم و آدمایی رو دوست داشته باشیم بدون اینکه نگران باشیم فردا روزی قراره از دسشتون بدیم. بدون اینکه بترسیم اسمشون تو قرعه کشی مسابقات عطش یا لاتاری (داستانی از یه نویسنده که برنده لاتاری رو مجبور می کردن از همه اهالی دهکده سنگ بخوره و زخمی بشه) یا حتی جام آتش یا خروج از گیت مزرعه در بیاد. من احساس خوبی دارم از اینکه تو این جهانم.

     

    این جهان واقعا جای خوبیه. هر روز میتونم کل زیبایی توش ببینم و از همه چی لذت ببرم. میدونم با اینکه کیلومترها تموم دوستام دورم، ولی میدونم حداقل قرار نیست کشته بشن. قرار نیست تا دو سه روز که ازشون بی خبرم براشون اتفاق خیلی خیلی ناگواری بیفته. نمیگم اتفاق بدی ممکن نیست بیفته [خدایی نکرده] ولی در هرصورت خیلی بهتر از نگرانی دائمی برای از دست رفتن عزیزانه.

  • ۵
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۳ ]
    • EMMA CARTER
    • شنبه ۱۲ مرداد ۰۴

    آن سوی آینه


    اون طرف آینه همه چی مرتبه. اون طرف آینه همه چیز درسته. اون طرف آینه همه چی بجاست. اون طرف آینه همه چی معرکه‌ست! 

    مرد موقعی که یه پسر بچه بود آینه رو پیدا کرد. یه روز مثل همیشه داشت تو جنگل بازی می کرد که متوجه درخشش یه چیز زیر نور آفتاب شد. جلوتر که رفت، فهمید اون چیز درخشان یه آینه‌ست. یه آینه شکسته نسبتا بزرگ. انگاری که نصف یه آینه‌ی قدی رو شکسته و دور ریخته باشن. 
    مرد که اون زمانا فقط یه پسر بچه بود، میره جلوی آینه وایمیسه و یهو یه تصویر عجیب از خودش می بینه. خودشو می بینه که دور و برش کلی اسباب بازی و وسایل هیجان انگیز ریخته و خیلی خوشحال و خندونه. 


    اسباب بازی ها هم دقیقا همونی هستن که مرد آرزو داشت یه روزی صاحبشون باشه. با خودش فکر می کنه یعنی این آینه آینده رو نشون میده؟ یا فقط آرزوها رو؟ 

  • ۵
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۴ ]
    • EMMA CARTER
    • شنبه ۵ مرداد ۰۴

    آدمی که من باشم..

    من دنیای جالب و غیرعادی خودمو دارم. من تو قمست جستجوی کامپیوترم مینویسم "پاندا" و زمانی که انیمیشن پاندای کنگفوکار همراه عکسا و دیالوگاش بالا میاد ذوق میکنم. من آهنگ انیمیشن فروزن رو به زبون اسپانیایی گوش میکنم و ازش لذت میبرم. من صبحا به مطالعات رهبرانه می پردازم و سعی می کنم موقع حرف زدن با آدما رفتار درستی داشته باشم. من زمانی که فیزیک جواب میدم توش مسائل زندگی رو میبینم. وقتی یه فرمول شیمیایی یاد میگرم دنبال این می گردم که کاربردش تو صحنه قتل چی میتونه باشه. من زیست میخونم تا با دانشم آدما رو نجات بدم.

    من تو دنیام دوستایی دارم که دلداریشون میدم و دوستایی دارم که دلداریم میدن. کنارشون گریه می کنم. کنارشون لبخند می زنم. من با رز مسخره بازی در میارم و به فن فیکشنایی که برای داستانای مختلف مینویسم می خندم. من موسیقی بیکلام گوش میدم و براش متن خلق می کنم.

     من دزد دریایی ام. من کوین سه سال و نیمه جادوگرم. من اِمایی هستم که با هیولاها قرار داد بسته. من پیرمردی ام که تو دنیای گیم گیر کرده. من خانمی هستم که تو طبقه پنجاهم زندگی میکنه. من یه موجود سایکوپات غیر انسانیم. من یاور همیشه مومنم. من نواسیلنس رو خلق کردم تا مردم توش راحت باشن و همه چیو از اول شروع کنن. من علیه نواسیلنس شورش کردم چون مردمو وادار کرده بود همه چیو از اول شروع کنن و...

    خب فکر کنم فهمیدین که من دیوونم. من مشکلی ندارم با اینکه دنیام با خیلی ها متفاوته. مشکلی ندارم بخاطر این که خاصم و از من فقط یدونه تو دنیا وجود داره. دنیام تاحالا به کسی آسیب نرسونده و بیماریم به کسی سرایت نکرده. برای همین خودمو دوست دارم حتی اگه شما ازم متنفر باشین.

    اینو بدونین من قصد ندارم خود واقعیمو عوض کنم.

  • ۶
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۰ ]
    • EMMA CARTER
    • چهارشنبه ۲ مرداد ۰۴

    فانتزی نویسی که فانتزی نویس نبود:/

    امروز یه اتفاق شگفت انگیز برام افتاد! یه ایمیل خفن برام اومد که با فکر کردن بهش دیگه تو پوست خودم نمی گنجم. چند روز پیش یه ایمیل از یه سازمان ژاپنی دریافت کرده بودم که حمایت کاملشو از ایران اعلام کرده بود و ازم می خواست صدای مردم باشم. اون خوش حال کننده بود اما نه به اندازه این یکی. این یکی ایمیل دعوتنامه من به مراسم بود. حالا چه مراسمی؟

    بهم گفتن تونستم تو مسابقه داستان نویسی فانتزی رتبه بیارم!

  • ۴
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۰ ]
    • EMMA CARTER
    • دوشنبه ۳۱ تیر ۰۴

    عکس نوشته

    تو نمی تونی برگردی عقب و شروع رو تغییر بدی. ولی می تونی از جایی که هستی شروع کنی و پایانو تغییر بدی.

  • ۳
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۳ ]
    • EMMA CARTER
    • پنجشنبه ۳۱ خرداد ۰۳

    برای یک لحظه

    برای یک لحظه تمام دنیا را فراموش کرد...

    برای یک لحظه تمام ذهنیت آدم ها را ندید گرفت...

    برای یک لحظه افکارش را کنار گذاشت...

    برای یک لحظه بی خیال وضعیت موجود گشت...

    برای یک لحظه از تمام جهان رها شد!

     

    بند کیفش را محکم کرد. هندفری را داخل گوشش گذاشت و چشمانش را بست.

    شمرد...

    3

    2

    1

     

    و ناگهان با تمام توانش زیر فواره آبپاش پرید!

  • ۴
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۱ ]
    • EMMA CARTER
    • يكشنبه ۲۷ خرداد ۰۳

    خدا با ما نشسته چای مینوشه

    من چادری نیستم. تا حالا واسه نماز جمعه به مسجد نرفتم. با این حال به خدا اعتقاد دارم. من خدا رو خیلی دوست دارم. 

    از دید هرکسی خدا یه مدلیه. یکی میگه خدا همون طبیعته... یکی میگه انرژیه... یکی میگه ذاتش نامعلومه و... خلاصه هرکدوم از ظن خود شدن یار خدا. با این حال بهش اعتقاد دارن چه به صورت انرژی چه به صورت طبیعت و غیره.

  • ۲
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۲ ]
    • EMMA CARTER
    • يكشنبه ۱۳ خرداد ۰۳

    خندیدن حرام نیست!

    تا حالا شده صبح راه بیفتین تو خیابون بعد یهو یکی رو بینین  که اخم کرده و با عصبانیت به یه گوشه زل زده؟ با دیدن اینطور آدما ناخودآگاه کوفتتون نمیشه و کل زیبایی صبحتون رو فراموش نمی کنین؟

    بعضیا رو دیدین برج زهرمارن؟ اصلا آدم در مواجهه با این دسته افراد کلی حس منفی می گیره. مهم هم نیست یه ثانیه می بینیشون یا یه ساعت. حتی اگه یه لحظه باهاشون چشم تو چشم بشین تا آخر شب اون حس بد رو دارین.

     البته برعکسش هم هست.

  • ۳
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۳ ]
    • EMMA CARTER
    • پنجشنبه ۱۰ خرداد ۰۳

    همه چی درست میشه...

    من: یه چیزی هم که توجه کردم اینه که اون گفت "از شنیدن همه چیز درست میشه" خوشش نمیاد. چون میگه: من میدونم همه چیز درست میشه اما چجوری؟    

     

    جوزفین: منم خوشم نمیاد حتی. :-" هم نظرم باهاش دقیقا.

     

    من: خب من در جوابتون باید بگم اشتباهتون همینجاست که دنبال دلیل هستین! به شخصه اگه به کسی میگم همه چیز درست میشه منظورم این نیست همه چی قراره مثل قبل بشه. منظورم اینه که نگران نباش! بخند! گوربابای اتفاقایی که افتاده! قراره همه چیز بهتر بشه! منظورم از درست شدن اتفاقا اینه که بی خیال شیم از فکر کردن بهش... از دنبال راه حل بودن....  اگه اهمیت ندی و فقط به عنوان یه تجربه نگاهش کنی روحیه ت رو پس میگیری و کائنات بهترین اتفاقا رو پیش روت میذارن.

     

    جوزفین: معنیش از خود عبارت معقول تر بود اصلا. :-""""""""

     

    من: همیشه همین معنی رو میده. دنبال برگردوندن همه چیز به قبل نیستیم. دنبال ایجاد امید به آینده ایم.

     

    جوزفین: پس "این نیز بگذرد" بهتره. ولی تهش فقط باید دنبال راه حل برای مقابله با مسائل پیش رو بود.

     

    من: میدونم. ولی حرفام و منظورم فقط برای قوی سازیه.

     

    جوزفین: نمی خواد قوی باشیم خب. ساقه ی گیاه اگه خیلی قوی باشه راحت تر میشکنه.

     

    من: :"))

  • ۳
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۴ ]
    • EMMA CARTER
    • سه شنبه ۸ خرداد ۰۳
    زندگی کن و لبخند بزن
    به خاط آنهایی که از نفست آرام میگیرند
    و به امیدت زنده هستند
    و با یادت خاطره می سازند.
    نمیدانم در زندگیت بهترین چگونه معنا می شود
    من همان بهترین را برایت آرزو می کنم