یه هفته کامل گذشت اومدم بگم اوضاع از چه قرار بود تو این محیط جدید.  بعد ثبت نام و کلی بالا پایین شدن، از شنبه هفته قبل رفتم سر کلاس. 

 

صبح شنبه با شور و شوق بیدار شدم  هندزفری رو گذاشتم تو گوشم و بابک افرا پلی کردم. آهنگای این بشر انقدر بامزه ست که خواب آلودگی رو از آدم دور می‌کنه. خوشحال و شاد و خندان، راه افتادم از کوه برم بالا. بله مسیرم سر بالاییه و باید کوهنوردی کنم. عاشق کوهنوردی هستم به شرط اینکه وقتی به قله می رسم بوی بد عرق ندم. 

بخشی از مسیر زیبا: 

 

 

توی راه  یه بلوار سرسبز پر از قاصدک هست که هر وقت دلم میگیره یه سر میرم اونجا و شروع میکنم به قاصدک فوت کردن. وسط این پاییز نارنجی اونجا مثل یه بهشت سبز میمونه و حضورش امید می بخشه. یجوریه که انگار میگه نگران نباش اگه طبیعت داره می میره، آرزوها همیشه زندن.:) 

 

 

به طرز جالبی اولین  کلاس شنبه شبیه این همایشای مجازی بود که یه عده انسان نابالغ شرکت می کنن و هدفشون فقط تیکه انداختن به استاده. والا یکی سه ترم خونده بود و بازم افتاده بود و جای اصلاح خودش به استاد تیکه مینداخت.‌ بغل دستیم پسر آروم و درس خونی بود و  فقط اون به حرفای استاد گوش میداد. از اینکه نزدیکش نشسته بودم احساس غرور خاصی می کردم که بله مثلا منم بچه زرنگم.‌

 

تو کلاس دومم یه نفر بود، دپرس عالم!  دلم میخواست بزنم پشتش و بگم هی رفیق درست میشه. اما خب ترسیدم بد برداشت کنه و اوضاع قمر در عقرب بشه.

نود درصد بچه های کلاس صبح پسر بودن. پسرای خوب عاقل بینشون هست پسر عاشق مسخره بازی هم داریم. بعضیاشون بلدن به موقع شوخی کنن ولی بعضیا انقدر بی نزاکتن که آدم دلش میخواد پاشه بزنه تو سرشون تمرکز نمیذارن واسه آدم. دخترامونم همیننا. البته اونا شوخی نمی کنن. می شینن غیبت می کنن به این و اون می خندن.  دخترامون مرتب و آرایش کرده و خیلی بالغانه میان سر کلاس.  فقط منم که اصلا شبیه اینا نیستم. اون روز بارونی با طرح قارچ خور پوشیده بودم و جورابم طرح پکمن داشت. 

لوازم تحریرمم که نگم بچه مهدکودکی حساب میشم.

 

یه روبیک رنگارنگ دستم بود و وقتی استاد آنتراکت میداد با اون ور می رفتم. بیخودی هم نیشم باز بود و بیخودی شاد بودم. اصلا مگه میشه آدم بعد گوش دادن بابک افرا بیخود شاد نباشه؟ 

 

 

 

تو کلاس دوم یه پسری با باباش اومده بود و خودش هم انگاری از افسردگی رنج میبرد. یاد این افتادم که کل کارای ثبت نام و غیره و ذالک رو خودم انجام دادم و والدین گرام حتی یه بارم اینجا رو ندیدن. با دیدن جو کلاس به این پی بردم من تنها اسکلی هستم که خوشحالم. آخه میدونین قرار بود برم کتابخونه و کلاس صبحم بی نظیر پیش رفت. در واقع همش می ترسیدم اتفاق بدی بیفته و نیفتاد و همین که روبیکم کنارم بود و کالیمبا تو گوشیم، یعنی خوشبختی تمام! 

 

پسر افسردهه اومد نزدیکم نشست و یه تضاد عجیبی ایجاد کرد. یاد آهنگ سیاوش افتادم: یکی مون بهار سر خوش، اون یکی پاییز پر درد. 

درسی رو خوندیم که تابستون یجورایی کارش کرده بودم و استاد معرکه تدریسش کرد. 

 

یکشنبه هم همینطوری با خوبی پیش رفت.‌ با یه دختری آشنا شدم که تا حدی علایقش شبیهمه. تایپش infj. کلا این تایپ علاقه به مراقبت شدید از دیگران داره و اونم همینطوریه. با هم صمیمی شدیم و الان وقتایی که همزمان کلاس داریم کنار هم می شینیم. بعد کلاس هم در صورتی که نریم کتابخونه، گیم میزنیم و مانگا می خونیم و می خندیم. کارش تو نقاشی کشیدن هم درسته: 

(نورلندم داره! خواهرش عاشق نورلنده و من فکر کنم دوست دارم با خواهر INTJش آشنا بشم. INFJ و INTJ تایپای مورد علاقمن.)

 

 

بقیه کلاس هایی که برگزار شدن اساتید خوب و با سوادی داشتن. یکیشون هرچی داستان می گفت رو قبلا شنیده بودم و وقتی سوال می پرسید و جواب میدادم، تعجب می کرد. آخه سوالاش یه نمه خطری و انقلابی طور بودن و انتظار نداشت یه جوجه دانشجو ازشون سر در بیاره. :)

تا الان به جز دروس مجازی تموم کلاسامو شرکت کردم. البته یکیش استادش نیومده بود. سال بالاییا میگن استاد آدم میکشه و اعصابش صفره. تا حالا ندیدمش ولی فردا کلاس داریم باهاش. امیدوارم خوب پیش بره. 

 

البته با همه بچه ها تو یه کلاس نیستیم. مثلا امروز صبح من یه کلاسی داشتم (استاده گیر داده بود بیام یسری چیزا رو شرح بدم و ولمم نمی کرد برم) که دوستم نداشت. بعد مجبور شدم برای دیدنش با کله برم وسط کلاسشون و استادشون هم هیچی نگفت بهم. تازه با پرروئی رفتم کلاس و نشستم مانگایی که دوستم آورده بود خوندم.D:

در واقع استاد داشت درمورد زنان حیله گر صحبت می کرد و بچه ها باهاش لج افتاده بودن که آقا تو مرد سالاری و فلان. بعد داشت جنگ می شد و من این وسط "روش شوهر  خانه دار" خوندن رو به جر و بحث با استاد ترجیح دادم. 

 

خدایی داشتن همچین دوستی نعمته. امسال خیلی خوش به حالم شده. دوستای مجازیم که با حضورشون بهم انرژی میدن (خودشون فکر میکنن بار اضافی هستن و حضورشون جو منفی میده درحالی که برعکسه) و این دوستمم انگار برای جبران سال های تنهاییم اومده. البته نمودار رو که نگاه کردم دیدم ۶۵درصد انزوای اجتماعی دارم و علیرغم ظاهر شاد و مردم دوستانم، هنوز این بیماری حل نشده. 

 

باقی چیزا هم خوبه. کارت ندارم و اجازه ندارم کتاب بگیرم و جاش دوستم میگیره و میده بهم. با اینکه اشخاص تو کتابخونه مسئولای سختگیری هستن ولی وقتی برام غذای گربه میارن تا به گربه های کنار کتابخونه بدم، احساس می کنم می تونم عاشقشون باشم.

 یعنی تصور کن از گربه ها بترسی ولی خوراکی مخصوصشونو تو کیفت داشته باشی و بهشون غذا بدی یا بدی یه دانشجوی enfp جودی آبوت مود، بهشون بده. این یعنی در هر صورت آدم خوبی هستی. 

 

تو چند تا کلاس هم به صورت مستمع آزاد شرکت کردم و حتی تمرین حل کردم و مثبت گرفتم! حالا هی بیا به استاد بگو این مثبت به هیچ کار من نمیاد به نظرم درس رو از یکی دیگه بپرس، مگه تو کتش میره؟

 

در کل فکر کنم اوضاعم یجورایی رواله. باید به فکر در آمدزایی باشم فقط تا بتونم زحمتای والدینو جبران کنم و خرج خودمو در بیارم. امیدوارم همه چی درست پیش بره.

 

 

دنیا! منم آنکه آخرش میخندد
روزی به غمِ پشت سرش میخندد
آری منم آنکه خویش را باور کرد
هر چند جهان به باورش میخندد
یک روز همین آدم رویا پرداز
رؤیاش نشسته در برش میخندد
یک قصه تازه مینویسد از خود
یک قصه که در سراسرش میخندد
تقدیر دوباره مانعم خواهد شد؟
تقدیر به گور پدرش میخندد

 

 

 

 

 

 

 

+خطاب به جسمم: ببین من حال روحیم خوبه. جدی خوبه. دروغ نمیگم. احساس خوشبختی می کنم هرچند به اون چیزایی که می خواستم نرسیدم اما اینایی که هستن هم واقعا بی نظیرن. دوستای خوب، محیط عالی، دروس علمی و پر دانش، گربه ها و طبیعت، خانواده دوست داشتنی، خدایی که تو همین نزدیکیست، عشق و... لطفا درکم کن. لطفا بفهم که خوبم. لطفا تو هم خوب شو. نمبخوام بازم قرص خوردنو شروع کنم و دردتو خفه. می خوام خودت بفهمی که اوضاع اوکیه. می خوام خودت دست از کابوس های بی انتها ساختن برداری. میخوام اجازه بدی که بخوابم. خواهش می کنم! لطفا برگرد به دمای طبیعی بدن انسان. انقدر دمات پایینه که هر آن منتظرم تبدیلم کنی به السا و از وسط دستم برف بیاد بیرون. یه بدن سالم و سلامت شو باشه؟ مرگ برنامه ریزی شده انجام نده باشه؟ دچار فروپاشی هم نشو بی زحمت. باید یه چندسالی زنده بمونی تا دنیا رو رنگارنگ کنی.