۱۸ مطلب با موضوع «دلگرمی هام» ثبت شده است

خندیدن حرام نیست!

تا حالا شده صبح راه بیفتین تو خیابون بعد یهو یکی رو بینین  که اخم کرده و با عصبانیت به یه گوشه زل زده؟ با دیدن اینطور آدما ناخودآگاه کوفتتون نمیشه و کل زیبایی صبحتون رو فراموش نمی کنین؟

بعضیا رو دیدین برج زهرمارن؟ اصلا آدم در مواجهه با این دسته افراد کلی حس منفی می گیره. مهم هم نیست یه ثانیه می بینیشون یا یه ساعت. حتی اگه یه لحظه باهاشون چشم تو چشم بشین تا آخر شب اون حس بد رو دارین.

 البته برعکسش هم هست.

  • ۳
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۳ ]
    • EMMA CARTER
    • پنجشنبه ۱۰ خرداد ۰۳

    اعضای جادوگران:))

    عزیزان جادوگرانی اگه دارین این پستو می بینین و اینجا حضور دارین لطفا یه پیام به من بدین تا ببینم می شناسمتون یا خیر:))

    +تصویر آپلود شده در گالری سایت جادوگران

  • ۵
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۶ ]
    • EMMA CARTER
    • يكشنبه ۳۰ ارديبهشت ۰۳

    my friends

    میدونین، من هیچ وقت هیچ دوستی نداشتم که باهاش برم کافه یا رستوران یا کلا جاهای تفریحی مثل باغ وحش و سینما اینا...

    البته از حق نگذریم یه رفیقی بوده که با هم دوچرخه سواری و پیاده روی می رفتیم. یه بارم رفتیم یه پاساژ که طبقه بالاش شهربازی سرپوشیده داشت. اما خب... همش فقط یه بار بود.

     

    من هیچ وقت با بچه های مدرسه مون اونطور که باید گرم نگرفتم و باهاشون هیچ جا نرفتم. حتی باهاشون یه بار هم ننشستم فیلم ببینم یا کارای باحال بکنم. هیچ وقت هم مثل بقیه بچه ها سر به سرشون نذاشتم تا رابطه صمیمانه بینمون ایجاد شه. 

     

    با این توضیحات حتما فکر می کنین باید یه آدم تنهای گوشه گیر باشم بدون هیچ دوستی. ولی باید بهتون بگم اشتباه می کنین! من دوستای خودمو دارم!

    دوستایی که همشون خلاقن و از هر انگشتشون یه هنر می باره!

  • ۵
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۱۲ ]
    • EMMA CARTER
    • يكشنبه ۳۰ ارديبهشت ۰۳

    باباهای خواننده

    - فلان خواننده یه آلبوم جدید داده بیرون. میای بریم گوش بدیم؟

    - نه.

    - چرا؟ فکر می کردم فلانی رو دوست داری!

    - از آهانگاش خوشم نمیاد.

    - پس چرا هر بار بابات سعی می کرد اون آهنگا رو بخونه با اشتیاق گوش می دادی؟

    - چون من بابامو دوست داشتم:)))

     

    +با تشکر از باباهای خوش صدایی که سعی می کنن از خواننده ها تقلید نموده و آهنگ بخونن.:))

  • ۸
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۲ ]
    • EMMA CARTER
    • سه شنبه ۲۵ ارديبهشت ۰۳

    you can't give up!

  • ۷
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۲ ]
    • EMMA CARTER
    • چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت ۰۳

    دیت نصفه شبی

    بعد یه روز که سرت شلوغ بوده و کلی بالا و پایین شدی، وقتی میای می بینی آنلاینه و حالش خوبه خیلی ذوق میکنی. یهو یاد سوالای نپرسیدت میفتی و نصفه شبی با حالت معذب بهش می گی: ببخشید می تونم وقتت رو بگیرم؟ چند تا سوال دارم ازت.

    بعد اونم با خوشرویی میگه: آره. اتفاقا تازه کارامو تموم کردم. بیا هرچند تا سوال داری بپرس.

     

    و شروع می کنین باهم حرف زدن و گریزی به گذشته ها. یهو می فهمی چقدر بزرگ شده! چقدر با تجربه و به اصطلاح مرد شده! بیشتر خوشحال میشی و حس امنیت فرا می گیرتت.

    بعد هم انقدری سوال پیچش می کنی که خوابش می بره پشت سیستم! ازت خداحافظی می کنه و میره بخوابه. 

     

    اون میره ولی تو میمونی با یه دنیا افکار جدید و رویاهای تازه. و حرفایی که باعث دلگرمیت شده! انقدری انرژی داری که میتونی همونجا از شدت شوق پر بکشی به آسمون! 

     

    اما خب تو هم میدونی که وقت خوابه و فردا هم کلی کار سرت ریخته. پس میری سمت تختت. 

    ولی مطمئنی امشب دیگه کابوسا قرار نیست بیان سراغت.  چون تو حالا یه سپر مدافع داری! سپری که ازت در برابر کابوسا حفاظت می کنه! 

    و حتی اگرم خودش حضور نداشته باشه، با حرفاش باعث قوی تر شدنت میشه!

     

    ممنونم ازت بابت این دیت نصف شبی.:)) امیدوارم کابوسا هیچ وقت سراغ خودت هم نیان.

     

    +یه تشکر هم از آقای آبی عزیز که ایشونم دائما و در همه حال به آدم انرژی میده و خستگی ناپذیر کنار آدم می ایسته! مرسییییییی!

  • ۷
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۲ ]
    • EMMA CARTER
    • سه شنبه ۱۸ ارديبهشت ۰۳

    آدم خوبه...

    همچنان نمی تونم بفهممت. البته از همون اول هم نمی تونستم تشخیص بدم‌ چجور آدمی هستی. 

    همیشه آدم خوبه ای بودی که می خواست نقش منفی ترین کارکترا رو بازی کنه. 

    جالبه که هیچ وقت هم موفق نبودی. با مهربونیات گند میزدی به اون شخصیت شروری که قصد ایفاشو داشتی.:)

     

    یعنی یکی میومد جلال و جبروت و هیبت کاراکتر ایفاییت رو میدید، می گرخید و در می رفت. البته این اول کار بود. اگه که ترسشو کنار میذاشت و باهات سر حرفو باز می کرد به این نتیجه می رسید نه تنها ترسناک و بی رحم نیستی،  بلکه از کیوت ترین شخصیتای دنیایی.  

    اصلا گودی و گوگولی خودمی!*فواران احساسات*-**

     

    حس می کنم تو هم مثل جوزفین یه چینی شکستنی هستی که نیاز به مراقبت فراوان داره. ولی یچیزیو نمی فهمم. نمی فهمم چرا جای این‌ که من ازت مراقبت کنم تو  ازم مراقبت می کنی. یعنی مثلا قبل اینکه من سیستمای امنیتی خونه مونو فعال کنم تو سیستم امنیتی کل شهر رو فعال می کنی.

     همچین آدم خوبی هستی. 

     

    تو دست هرکسی یه چاقوی معمولی ببینم جوری جانب احتیاطو رعایت می کنم که انگار طرف قاتله و می خواد منو بکشه. بعد تو دست تو تبر هم باشه بازم متصور میشم که می خوای باهاش میوه پوست بکنی. تو اهل قتل نیستی اصلا. زیادی خوبی. زمین به درد زندگی برای تو نمی خوره.

     

    پلاس:تو کسی هستی که نیاز به مراقبت داره. ولی خودش ناجیه.‌

    پلاس2: بچه که بودم ادعات می شد گرگی. گرگ باحال و مهربونی بودی. این تصویر گرگ یاد آور اون زمانه. زیاد جدیش نگیر.:))

  • ۵
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۲ ]
    • EMMA CARTER
    • دوشنبه ۱۷ ارديبهشت ۰۳

    هندوونه ای که دادی:)

    نمی دونم دروغ گفتی یا نه.
    نمی دونم واقعا از کسی چیزی شنیدی یا نه.
    نمی دونم این حرفو برای دلخوشیم زدی یا نه.
    نمیدونم اصلا بهم ایمان داری یا نه. 

     

    ولی این حرفت حتی اگه دروغ باشه و بدون لحظه ای فکر زده باشیش...
    حتی اگه برات یه حرف کلیشه  باشه که به همه میگی... 
    حتی اگه به قول خودم فقط هندوونه باشه که زیر بغلم بذاری...
    با تموم این حتی ها و احتمالات بازم بهم انرژی دادی و کاری کردی پرواز کنم!
    کاری کردی که اکلیلی بشم و نورافشانی کنم!


    منو شیر کردی تا باوجود اینکه نابغه هم نیستم، نابغه بشم و پرقدرت برم تو میدون! 
    ممنونم ازت.♡
    حتی اگه تموم حرفات هندونه باشه، بازم مراقب هندونه ها هستم تا نیفته بشکنه.:)))

  • ۵
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۳ ]
    • EMMA CARTER
    • شنبه ۸ ارديبهشت ۰۳
    زندگی کن و لبخند بزن
    به خاطر آنهایی که از نفست آرام میگیرند
    و به امیدت زنده هستند
    و با یادت خاطره می سازند.
    نمیدانم در زندگیت بهترین چگونه معنا می شود
    من همان بهترین را برایت آرزو می کنم