دیروز داشتم فراخوانا رو نگاه می کردم چشمم خورد به فراخوان نقاشی صلح کودکان که طبق معمول برگزار کنندش ژاپن بود. بعد امروز صبح دیدم میکی کاوامورا بهمون میل داده تا ساعت برنامه رو یاد آوری کنه. زدم تو پروفایلش و عکسشو نگاه کردم.

 ببینین تو اون ستون داخل دستش نوشته: May peace prevail on Earth

 

 

و چقدر برام شگفت انگیزه که مردم کشوری مثل ژاپن که اون همه تو جنگ آسیب دید و داستان هیروشیماش رو از بچه کوچولو هم بپرسی می دونه، این جوری دنبال صلح و ایجاد روابط مسالمت آمیزن. و دیدین چقدرم موفقن تو زندگیشون؟ همه وسایل و اقلامشون هم داره به کشورای مختلف صادر میشه و صنعت انیمه سازی شون روز به روز رونق پیدا می کنه و طرفدارا از سر و کولشون بالا میرن. اصلا اونا اگه بخوان می تونن از طریق همین انیمه جنگ نرم راه بندازن و بچه ها اوتاکو ها رو شستشوی مغزی بدن. اما ما چی؟

یاد  آهنگ یه دیوار داریوش و فرامرز افتادم که می گفت: 


از عذاب این قبیله همه مون از هم بریدیم
حس هم خونی نداریم چون قبیله مونو دیدیم
ما که تو زمزمه هامون هی به داد هم رسیدیم
یکی یادمون بیاره کی به داد هم رسیدیم


تو همه خاطره هامون حق دشمن مرده باد
حتی راه دشمنی رو هیشکی یادمون نداده

 

اولا بگم این آهنگو خیلی دوست دارم و دلم می خواد تو یکی از پستام بیام راجع به نمادهای فوق العاده ای که توش به کار برده شده حرف بزنم. ولی الان در همین حد بگم که خیلی حقه. مخصوصا که میگه: این فقط درد وطن نیست، ما تو غربتم همینیم.

دوما میدونم یه عده با من مخالفن و میگن جنگ و انتقام و کینه داشتن بهتره. و آدم نباید با دشمنش صلح کنه  این حرفا... و خب بنده به عقاید شما احترام میذارم ولی خودم دوست دارم جهان آروم و صلح آمیز رو تجربه کنم. و میدونم چقدر برای بعضیا سخته که با قضیه کنار بیان. (همش یاد اون سکانسای نورلند موعود میفتم که دختره گوشت هیولا ها رو می خورد و به اِما می گفت این کار رو می کنه تا حرصش بخوابه و از صلح با هیولاها هم متنفره) 

 

قبول دارم هرکی ساید خودشو داره. نمونش همین رز عزیزمه که عاشق جنگیدن با ملته و از صلح بیزار. البته منم نمیگم همه جا باید صلح کرد. اگه با کسی که قراره بزنه زیر قولش صلح کنی، از حیوانات با وفا هم کمتری و احتمالا وقتی کله پاچه بخری جای مغز گوسفند بهت مغز یه گوش درازی رو قالب کردن.

با این حال ویدئوی این پسر رو هم ببینین که موقع جنگ تو ایران رفته گوگل مپو باز کرده و دیده ایران خیلی کشور خوبیه و چقدر بد که اسرائیل داره می ترکونتش.:))

 

 

خب بگذریم...

نیاز دارم حرف بزنم. واقعا نیاز دارم حرف بزنم اما حوصله حرف زدن ندارم. می نویسم و بعد پاک می کنم. مغزم قفل کرده. در نتیجه قراره باقی مطالبم یک سری دری وری باشه که اگه وقتتون براتون ارزشمنده خواهشمندم اینجا تلفش نکنین.

بدرود!

 

Animeme - Sticker 1

.

.

.

 

یه سوال... چرا آدمایی که دوستم دارن بهم آسیب بیشتری میزنن؟ می‌خواستم براش از روز اول بگم ولی حتی واینستاد حالمو بپرسه چه برسه گوش دادن به بقیه ماجرا. دوست داشتم بهش بگم یکی از اساتید گفت آدم خوش برخورد و پر انرژی ای هستم و قطعا میتونم درخشان عمل کنم... اما خب نموند گوش کنه و حتی اگه گوش می‌کرد بهم طعنه می زد و می گفت تو که بی عرضگی خودتو به من ثابت کردی، برو به اونا هم ثابت کن.  میدونم ته دلش هیچی نیست و فقط چون از دستم عصبانیه اینو میگه. اصلا واسه همینه که درکش می کنم و زیاد از دستش دلخور نمیشم. ولی دل شکستن هم حد داره دیگه. بعضی وقتا می ترسم بخاطر همین درک کردنا یهویی سندروم استکهلمم بالا بزنه و فرق آدم خوب و بد رو نفهمم.

 

به هر حال اون خیلی گله و من با همه چیزش کنار میام (همونطور که اون اومد) به جز یه چیز...

ادامه ندادن نوشتن. 

 

راستشو بخواین این یه رازه که همینجا لو میدمش ولی شما لو ندین. اطرافیانم با نوشتن من مشکل دارن. دلیلشو نمی دونم اما تمام فامیل و خانواده چپ و راست میگن ننویس. و اگه ببینن چیزی نوشتم که از نظرشون اضافه ست، دفترامو پاره می کنن و دور  میندازن. لوح تقدیرایی که از نویسندگی به دست آوردم براشون بی ارزشه مهم نیست امضای کی روش باشه.  نوشتن برای من خیلی اوقات قدغنه. واسه همینه که به بقیه دوستای نویسندم حسودیم میشه که هر موقع دلشون خواست می نویسن. واسه همینه که متنفرم از آدمایی که بخاطر اورثینک و کمال گرایی، داستاناشونو به تاخیر می ندازن. بدم میاد از همه اونایی ‌‌که بهونه برای نوشتن می خوان. 

من به جز وقتایی ‌‌که پشت سیتمم بقیه نوشته هامو یا تو ماشین می نویسم یا تو صف نونوایی یا حتی موقع پاساژ گردی و....

خودم همیشه تو گیری ویری  و اوضاع نامساعد می نویسم. اونوقت دوستای نویسنده ای دارم که خیلی اوقات تو خونه خودشونن ولی نمی نویسن. این حرصمو در میاره.

 

 اونم از نوشته های من خوشش نمیاد و بهم میگه ننویس. ولی چطور می تونم ننویسم؟ نه که خیلی آدم کول و خفن و نویسنده ای باشما، نه. ولی حس می کنم فقط وقتی می نویسم می تونم احساساتمو بروز بدم. احساسات واقعیمو. احساساتی که پشت هیچ لبخند بزرگی پنهون نشده. احساساتی که هر چند بد ترسناک و ناراحت کننده، همه شون از جنس منن و با نوشتن جلوی مخفی کردنشونو می گیرم. جلوی تخریب شدنمو. 

در نتیجه می نویسم و واقعا شرمندم که برخلاف میلش عمل می کنم. اما هیچکی نمیتونه جلومو تو این یه مورد بگیره.

چرا چرا یه نفر میتونه.

خودم!

 

حس نوشتن ندارم.:/// واقعیتش اینه از شروع مهر نتونستم مثل آدم بخوابم و همش تو خواب مغزم فعال بوده. بین ساعت 12 تا 2 خوابم میبره و بعد صبح 6 یا 7 بیدار میشم. می ترسم کم کم عقلمو از دست بدم. (الانم عقل درست حسابی ندارم) و دوست دارم از احساساتم بگم که نمی تونم بگم. چقدر سخته حرف زدن راجع به چیزی که هستم یا می خوام باشم. تازگیا هم هرکسی منو می بینه و می شناسه دچار وحشتم می کنه. دلم می خواد آب بشم برم تو زمین و تموم موجودات عالم رو از شر خودم راحت کنم. 

 

 

 

حس نقاشی هم ندارم.:// نقاشیایی که قرار بود به اینور اونور تحویل بدم مونده رو دستم. اصلا گوربابای هرچی که نمی تونم روش تمرکز کنم. انقدر گیج و منگم که حتی نمیتونم تو جادو فعالیت کنم و جشنواره های این ماهو از دست دادم. یه بلیت هم دارم برای یه مسابقه داستان نویسی خارجی... اما زبانم اونقدری افتضاحه که حدس میزنم نتونم داستانمو انگلیسی کنم و چیزی با کیفیت بالا ارائه بدم. خب... فکر کنم دلم بخواد این بلیت رو رو بدم به یه نفری که نویسنده ماهریه و زبانشم خوبه. اگه کسی خواست بهم بگه ببینم واجد شرایطه یا خیر.

 

دلم میخواد پول در بیارم و برم کتابخونه تا کتابای متفرقه بخونم. کلی آرزوی بزرگ دارم که بهشون نرسیدم و این یکم ناراحت کننده ست. 

 

دوستای خوبی دارم که باهام مهربونن و این یعنی خیلی خوشبختم. خوشحالم بابتش. خدایا مررررررررسیییییییییییییی.

 

نیازمند یه انسان عاقل و منطقی و کاملا جدی هستم که بیاد بزنه پس گردنم و بهم بگه انقدر با بازیگوشی و احمقانه رفتار نکن و سعی کن بزرگ بشی. این دنیا جای خنده و شوخی نیست. 

 

+همین الان یکی اومد گفت سعی کن بزرگ نشی و همینجوری بازیگوش و شاداب بمونی.  اینا رو که شنیدم حس کردم خدا باهام شوخی داره.. -_____- 

Jake - Sticker 4

 

++رفتم صفحه اصلی وب هنوز پست فعلیمو ارسال نکردم ولی پنج نفر درحال بازدید از وبن. یعنی دقیقا چی میخوان؟ کلا حس جالبی نسبت به خواننده های خاموش ندارم. اونم بخاطر اینه که اون گوشه طومار نوشتم و با این حال هیچکی توجه نمیکنه. و تازشم مدت زیادی از آخرین پستم می گذره و تو لیست بروزها نیست. کسی هم که پیوندم نکرده اینا از کجا لینکو میارن؟

 

+++داشتم آزمایش الیزابت لافتوس رو روی رز تست می کردم و دیدم چقدر واقعا جوابه. اگه می خواین ازش استفاده کنین لطفا حواستون باشه چون خطرناکه. عوض کردن ذهنیت مردم اونم با چند تا خاطره جایگزین واقعا وحشتناکه.

 

+++ شده شیطان عاشقتون بشه و ازتون هواداری کنه؟ یجورایی کمی ترسم که شیطان رو تو گروه خودم دارم . احساس می کنم گناه بزرگی انجام دادم که اون این مدلی عاشق همرا هیم شده. البته یکمم خوشحالم که شیطان تو گروه مقابل نیست و حمایتم می کنه. دوگانگی عجیبیه. به طرز دلگرم کننده ای وحشتناکه. (شمایانی که اینا رو می خونین به خودتون نگیرین. شیطان اینا رو نمی خونه)