اون طرف آینه همه چی مرتبه. اون طرف آینه همه چیز درسته. اون طرف آینه همه چی بجاست. اون طرف آینه همه چی معرکهست!
مرد موقعی که یه پسر بچه بود آینه رو پیدا کرد. یه روز مثل همیشه داشت تو جنگل بازی می کرد که متوجه درخشش یه چیز زیر نور آفتاب شد. جلوتر که رفت، فهمید اون چیز درخشان یه آینهست. یه آینه شکسته نسبتا بزرگ. انگاری که نصف یه آینهی قدی رو شکسته و دور ریخته باشن.
مرد که اون زمانا فقط یه پسر بچه بود، میره جلوی آینه وایمیسه و یهو یه تصویر عجیب از خودش می بینه. خودشو می بینه که دور و برش کلی اسباب بازی و وسایل هیجان انگیز ریخته و خیلی خوشحال و خندونه.
اسباب بازی ها هم دقیقا همونی هستن که مرد آرزو داشت یه روزی صاحبشون باشه. با خودش فکر می کنه یعنی این آینه آینده رو نشون میده؟ یا فقط آرزوها رو؟