یه وقتایی زبون همو نمی فهمیم. نه من متوجه حرفای اونا میشم نه اونا متوجه حرفای من. میگن با تو خیلی خوش میگذره میگن بودن کنارت باحاله. بعد می شینیم فیلم می بینیم. یه فیلم هیجان انگیز. یه فیلم ترسناک.

اولش همه چی خوبه. همه چی مثبته. یه چند تا جوون بدبخت توی فیلم گیر جن و روح و موجودات ماورائی افتادن. ذوق میکنی از دیدن صحنه های لذت بخش و دلهره آور. بعد یهو پلک میزنی و می بینی عه! من کجام؟

می بینی خودت وسط همون فیلمی. می بینی گیر افتادی و راه فرار نداری. میای با زبون خوش توضیح بدی که تو بازیگر هیچ فیلمی نیستی و فقط تماشاچی بودی و اصلا شکر خوردی که تماشاچی همچین فیلمی شدی. ولی اونا نمیفهمن که. میگن ما ذوقت رو دیدیم. درخشش تو چشماتو دیدیم پس لابد دوست داری که جن و روح بیفتن دنبالت و قاتل اره بدست تصمیم بگیره نصفت کنه.

حالا هی بیا و بگو به مولا اگه من واقعا ته دلم بخواد به فنا برم. از تو اصرار از اونا انکار.

دوستان من بفهمین همه چی وقتی فیلمه قشنگه فییییییلم!

من هیچ وقت دوست ندارم تو واقعیت تو شربت یکی پرکلرال هیدراته بریزم و بعد با سیم پیانو کاری کنم که فکر کنن مرگ مغزی شده. یسری چیزا تو رویا قشنگتره. تو توهم و تخیل. خواهش میکنم وقتی کنار منین و دوست ندارین مراعات کنین منو وارد بازیتون نکنین.

دیشب داشتم از دست موجودی فرار می کردم که فکر می کرد خوردنیم و میخواست با تبر تیکه تیکم کنه.

+بدترین نوع رابطه من با آدمایی که عاشقمن ولی من هر جور نگاه می کنم نمیتونم دست از رشته رشته کردنشون تو ذهنم بردارم. (دارک مود)