از ظهر دقیقا شبیه این تصویر بالاییم. درسامو که خوندم اومدم سراغ گوشی و پیامای بانوی روانشناس که می خواست درمورد مخاطب خاصمون و جلسه روانکاویش صحبت کنه.
جلسهی بسیار پرباری با آدم خوبهی داستان هامون داشت و به شدت پسندیدم. و بار دیگر ثابت شد بهم که من آدم شناس بزرگی هستم و حدسام درمورد رفتار و واکنش های آدما درسته.(در واقع اول می شینیم قبل مصاحبه با کیس مورد نظر، درموردش بحث انجام میدیم و حدسامونو درمورد شخصیتش می گیم).
روانشناس عزیزم هنوز درحال روانکاوی و درمان آدم خوبه ست.
منم منتظرم تا بیاد نتایج رو باهام به اشتراک بذاره تا تجربه کسب کنیم و یه کمکی به آدم خوبه کنیم. قصدمون خیره.
درمورد وضعیت آدم خوبهی داستان باید بگم حالش نسبتا مساعده. یکم از دیدن نقاط ضعفش می ترسه ولی داره کم کم کنار میاد باهاش. جلوی روانشناس راحته ولی جلوی من هنوز اون نقاب قهرمان گونه ش رو حفظ می کنه.
باید رو این مورد هم کار کنیم که دیگه نخواد خیلی آزار ببینه. وگرنه ممکنه از درون و بخاطر خودخوری نابود بشه.
باید بهش بگیم که نیازی نداره کامل و بی نقص باشه تا ملت بپذیرنش. همین که خود واقعیش باشه کافیه. همین که واقعا و از ته دل لبخند بزنه به صدتا قهقهه الکی میارزه.
نیازی نیست همیشه قهرمان باشه... همیشه آدم خوبه باشه... مگه وظیفه خدا بودن رو بخش محول کردن که انقدر به خودش سخت می گیره؟ باید بهش بفهمونیم که دوستش داریم و این دوست داشتن فقط بخاطر خودشه.
آیا راه حلی سراغ دارین که نجاتش بدیم؟ چجوری کمکش کنیم که فکر نکنه نسبت بهش داریم ترحم نشون میدیم؟
+اونایی که نولند رو خوندن بهشون میگم که آدم خوبه مون دقیقاااااا نورمنه. برای نجات نورمن چه راهی پیشنهاد میدین؟