او..

او آنجا ایستاده بود و لبخند می زد...

او آنجا ایستاده بود و چشمانش می درخشید...

او آنجا ایستاده بود و چهره‌اش انرژی میداد...

او آنجا ثابت مانده بود و بهترین و شادترین حالتش را داشت. همه می گفتن نگاه کنید چه شاد است! چه خندان! 

 

ولی کسی نمیدانست که او، حتی اگر می خواست هم نمی توانست حالت چهره‌ی بشاش خود را تغییر دهد... زیرا که او سالها پیش مرده بود!

 

روحش خسته و زخم خورده اش خیلی وقت پیش جسمش را ترک گفته بود.

 

و شما می دانید که هیچ مرده ای نمی تواند حالت صورت خود را تغییر دهد.:) 

  • ۳
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۴ ]
    • EMMA AD
    • جمعه ۲۹ تیر ۰۳

    عکس نوشته

    تو نمی تونی برگردی عقب و شروع رو تغییر بدی. ولی می تونی از جایی که هستی شروع کنی و پایانو تغییر بدی.

  • ۳
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۳ ]
    • EMMA AD
    • پنجشنبه ۳۱ خرداد ۰۳

    برای یک لحظه

    برای یک لحظه تمام دنیا را فراموش کرد...

    برای یک لحظه تمام ذهنیت آدم ها را ندید گرفت...

    برای یک لحظه افکارش را کنار گذاشت...

    برای یک لحظه بی خیال وضعیت موجود گشت...

    برای یک لحظه از تمام جهان رها شد!

     

    بند کیفش را محکم کرد. هندفری را داخل گوشش گذاشت و چشمانش را بست.

    شمرد...

    3

    2

    1

     

    و ناگهان با تمام توانش زیر فواره آبپاش پرید!

  • ۳
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۱ ]
    • EMMA AD
    • يكشنبه ۲۷ خرداد ۰۳

    آدما

    یه دسته از آدمایی که ازشون بدم میاد آدمای آتش بیارن.

    آخه برادر من، خواهر من، مگه بیماری که آتیش میندازی وسط زندگی و روابط و کار ملت؟

     نه واقعا چته؟ دلت خنک می شه وقتی می بینی دو نفر از هم جدا میشن؟ یه خانواده از هم می پاشه؟ واقعا از کارت لذت می بری وقتی می بینی یکی بخاطر حرفی که تو زدی سرخورده شده؟ افسردگی اومده سراغش، دچار تروما شده  یا حس ناکافی بودن و بی عرضگی بهش دست داده؟

    اگه واقعا کیف می کنی بگو ما هم بدونیم. اینجوری لاقل می فهمیم یه آدم سادیست سمی هستی و بهتره برای فاسد نشدن روحمون ازت فاصله بگیریم.

     بد میگم؟

  • ۲
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۰ ]
    • EMMA AD
    • پنجشنبه ۲۴ خرداد ۰۳

    شاید موقت: کمک!!!!!!!!!

    دوستان عزیز بنده مدتیه به شدت احساس سربار بودن و ناکافی بودن و کمی بی لیاقتی و بی عرضگی می کنم. 

    حالا هم به دلایلی به شدت مضطربم و فردا هم که آزمون دارم می ترسم بخاطر حال بدم خرابش کنم. میشه بیاین یچیزی بگین تا یکم آروم شم؟ 

     

    چطور حس مفید بودن بهم دست بده وقتی احساس می کنم روی تردمیلم و زندگیم شبیه یه چرخه ‌ی پرتکرار شده؟ 

  • ۰
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۳ ]
    • EMMA AD
    • شنبه ۱۹ خرداد ۰۳

    خدا با ما نشسته چای مینوشه

    من چادری نیستم. تا حالا واسه نماز جمعه به مسجد نرفتم. با این حال به خدا اعتقاد دارم. من خدا رو خیلی دوست دارم. 

    از دید هرکسی خدا یه مدلیه. یکی میگه خدا همون طبیعته... یکی میگه انرژیه... یکی میگه ذاتش نامعلومه و... خلاصه هرکدوم از ظن خود شدن یار خدا. با این حال بهش اعتقاد دارن چه به صورت انرژی چه به صورت طبیعت و غیره.

  • ۲
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۲ ]
    • EMMA AD
    • يكشنبه ۱۳ خرداد ۰۳

    خندیدن حرام نیست!

    تا حالا شده صبح راه بیفتین تو خیابون بعد یهو یکی رو بینین  که اخم کرده و با عصبانیت به یه گوشه زل زده؟ با دیدن اینطور آدما ناخودآگاه کوفتتون نمیشه و کل زیبایی صبحتون رو فراموش نمی کنین؟

    بعضیا رو دیدین برج زهرمارن؟ اصلا آدم در مواجهه با این دسته افراد کلی حس منفی می گیره. مهم هم نیست یه ثانیه می بینیشون یا یه ساعت. حتی اگه یه لحظه باهاشون چشم تو چشم بشین تا آخر شب اون حس بد رو دارین.

     البته برعکسش هم هست.

  • ۳
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۳ ]
    • EMMA AD
    • پنجشنبه ۱۰ خرداد ۰۳

    همه چی درست میشه...

    من: یه چیزی هم که توجه کردم اینه که اون گفت "از شنیدن همه چیز درست میشه" خوشش نمیاد. چون میگه: من میدونم همه چیز درست میشه اما چجوری؟    

     

    جوزفین: منم خوشم نمیاد حتی. :-" هم نظرم باهاش دقیقا.

     

    من: خب من در جوابتون باید بگم اشتباهتون همینجاست که دنبال دلیل هستین! به شخصه اگه به کسی میگم همه چیز درست میشه منظورم این نیست همه چی قراره مثل قبل بشه. منظورم اینه که نگران نباش! بخند! گوربابای اتفاقایی که افتاده! قراره همه چیز بهتر بشه! منظورم از درست شدن اتفاقا اینه که بی خیال شیم از فکر کردن بهش... از دنبال راه حل بودن....  اگه اهمیت ندی و فقط به عنوان یه تجربه نگاهش کنی روحیه ت رو پس میگیری و کائنات بهترین اتفاقا رو پیش روت میذارن.

     

    جوزفین: معنیش از خود عبارت معقول تر بود اصلا. :-""""""""

     

    من: همیشه همین معنی رو میده. دنبال برگردوندن همه چیز به قبل نیستیم. دنبال ایجاد امید به آینده ایم.

     

    جوزفین: پس "این نیز بگذرد" بهتره. ولی تهش فقط باید دنبال راه حل برای مقابله با مسائل پیش رو بود.

     

    من: میدونم. ولی حرفام و منظورم فقط برای قوی سازیه.

     

    جوزفین: نمی خواد قوی باشیم خب. ساقه ی گیاه اگه خیلی قوی باشه راحت تر میشکنه.

     

    من: :"))

  • ۳
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۴ ]
    • EMMA AD
    • سه شنبه ۸ خرداد ۰۳

    امروز...

    امروز امتحان داشتم و واقعا اتفاقای عجیبی برام افتاد. مثلا در حوزه رو بسته ن و نذاشتن من وارد بشم. فقط بخاطر اینکه یه دقیقه دیرتر رسیده بودم! فقط یک دقیقه!  اونم بخاطر این بود که نمیدونستم حوزه امتحانیم دقیقا کجاست. (آدرسش رو بلد بودم در ورودی رو پیدا نمی کردم).

     

    در حالت عادی باید آرامشم رو از دست میدادم و از استرس می مردم بخاطر این اتفاقایی که افتاد. اما خیلی عجیب آرامش داشتم و هول نبودم برعکس دختر کناریم که شرشر اشک می ریخت. منم جز آدماییم که اشکشون دم مشکشونه ولی بطور شگفت انگیزی داشتم لبخند می زدم. بی خیال نبودما! استرس داشتم اما نمیدونم چجوری اینجوری شد. حتی فکر کنم یجاهایی هم بی دقتی کردم تو آزمون ولی هول نشدم. فکر کنم مدیتیشن و ترودو درمانی جواب داده. 

     

    با این حال دوست دارم خیلی قوی تر تو آزمونای دیگه ظاهر شم. ازتون خواهش می کنم بیاین برای آزمونام و روش درس خوندم پیشنهاد بدین. دوست دارم درمورد تجربیاتتون تو درس خوندن بدونم و ازشون استفاده کنم. رشته ی تحصیلیم هم تجربی و دنبال رشته های تاپ دانشگاه هستم.

  • ۵
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۶ ]
    • EMMA AD
    • يكشنبه ۶ خرداد ۰۳

    حرفایی برای من

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • EMMA AD
    • يكشنبه ۶ خرداد ۰۳
    زندگی کن و لبخند بزن
    به خاط آنهایی که از نفست آرام میگیرند
    و به امیدت زنده هستند
    و با یادت خاطره می سازند.
    نمیدانم در زندگیت بهترین چگونه معنا می شود
    من همان بهترین را برایت آرزو می کنم