۲ مطلب با موضوع «مخاطب خاص» ثبت شده است

دیت نصفه شبی

بعد یه روز که سرت شلوغ بوده و کلی بالا و پایین شدی، وقتی میای می بینی آنلاینه و حالش خوبه خیلی ذوق میکنی. یهو یاد سوالای نپرسیدت میفتی و نصفه شبی با حالت معذب بهش می گی: ببخشید می تونم وقتت رو بگیرم؟ چند تا سوال دارم ازت.

بعد اونم با خوشرویی میگه: آره. اتفاقا تازه کارامو تموم کردم. بیا هرچند تا سوال داری بپرس.

 

و شروع می کنین باهم حرف زدن و گریزی به گذشته ها. یهو می فهمی چقدر بزرگ شده! چقدر با تجربه و به اصطلاح مرد شده! بیشتر خوشحال میشی و حس امنیت فرا می گیرتت.

بعد هم انقدری سوال پیچش می کنی که خوابش می بره پشت سیستم! ازت خداحافظی می کنه و میره بخوابه. 

 

اون میره ولی تو میمونی با یه دنیا افکار جدید و رویاهای تازه. و حرفایی که باعث دلگرمیت شده! انقدری انرژی داری که میتونی همونجا از شدت شوق پر بکشی به آسمون! 

 

اما خب تو هم میدونی که وقت خوابه و فردا هم کلی کار سرت ریخته. پس میری سمت تختت. 

ولی مطمئنی امشب دیگه کابوسا قرار نیست بیان سراغت.  چون تو حالا یه سپر مدافع داری! سپری که ازت در برابر کابوسا حفاظت می کنه! 

و حتی اگرم خودش حضور نداشته باشه، با حرفاش باعث قوی تر شدنت میشه!

 

ممنونم ازت بابت این دیت نصف شبی.:)) امیدوارم کابوسا هیچ وقت سراغ خودت هم نیان.

 

+یه تشکر هم از آقای آبی عزیز که ایشونم دائما و در همه حال به آدم انرژی میده و خستگی ناپذیر کنار آدم می ایسته! مرسییییییی!

  • ۶
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۲ ]
    • EMMA AD
    • سه شنبه ۱۸ ارديبهشت ۰۳

    آدم خوبه...

    همچنان نمی تونم بفهممت. البته از همون اول هم نمی تونستم تشخیص بدم‌ چجور آدمی هستی. 

    همیشه آدم خوبه ای بودی که می خواست نقش منفی ترین کارکترا رو بازی کنه. 

    جالبه که هیچ وقت هم موفق نبودی. با مهربونیات گند میزدی به اون شخصیت شروری که قصد ایفاشو داشتی.:)

     

    یعنی یکی میومد جلال و جبروت و هیبت کاراکتر ایفاییت رو میدید، می گرخید و در می رفت. البته این اول کار بود. اگه که ترسشو کنار میذاشت و باهات سر حرفو باز می کرد به این نتیجه می رسید نه تنها ترسناک و بی رحم نیستی،  بلکه از کیوت ترین شخصیتای دنیایی.  

    اصلا گودی و گوگولی خودمی!*فواران احساسات*-**

     

    حس می کنم تو هم مثل جوزفین یه چینی شکستنی هستی که نیاز به مراقبت فراوان داره. ولی یچیزیو نمی فهمم. نمی فهمم چرا جای این‌ که من ازت مراقبت کنم تو  ازم مراقبت می کنی. یعنی مثلا قبل اینکه من سیستمای امنیتی خونه مونو فعال کنم تو سیستم امنیتی کل شهر رو فعال می کنی.

     همچین آدم خوبی هستی. 

     

    تو دست هرکسی یه چاقوی معمولی ببینم جوری جانب احتیاطو رعایت می کنم که انگار طرف قاتله و می خواد منو بکشه. بعد تو دست تو تبر هم باشه بازم متصور میشم که می خوای باهاش میوه پوست بکنی. تو اهل قتل نیستی اصلا. زیادی خوبی. زمین به درد زندگی برای تو نمی خوره.

     

    پلاس:تو کسی هستی که نیاز به مراقبت داره. ولی خودش ناجیه.‌

    پلاس2: بچه که بودم ادعات می شد گرگی. گرگ باحال و مهربونی بودی. این تصویر گرگ یاد آور اون زمانه. زیاد جدیش نگیر.:))

  • ۴
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۲ ]
    • EMMA AD
    • دوشنبه ۱۷ ارديبهشت ۰۳
    زندگی کن و لبخند بزن
    به خاط آنهایی که از نفست آرام میگیرند
    و به امیدت زنده هستند
    و با یادت خاطره می سازند.
    نمیدانم در زندگیت بهترین چگونه معنا می شود
    من همان بهترین را برایت آرزو می کنم
    𝑨𝒓𝒄𝒉𝒊𝒗𝒆