بدبختی در روابط

یه وقتایی زبون همو نمی فهمیم. نه من متوجه حرفای اونا میشم نه اونا متوجه حرفای من. میگن با تو خیلی خوش میگذره میگن بودن کنارت باحاله. بعد می شینیم فیلم می بینیم. یه فیلم هیجان انگیز. یه فیلم ترسناک.

اولش همه چی خوبه. همه چی مثبته. یه چند تا جوون بدبخت توی فیلم گیر جن و روح و موجودات ماورائی افتادن. ذوق میکنی از دیدن صحنه های لذت بخش و دلهره آور. بعد یهو پلک میزنی و می بینی عه! من کجام؟

  • ۳
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۱ ]
    • EMMA CARTER
    • چهارشنبه ۱۶ مرداد ۰۴

    تولد9 سالگی مانگا ناکجا آباد موعود

    احتمالا یکم دیر رسیدم تا تبریک بگم ولی بازم بهتر از هرگز نرسیدنه.

    اول یه خلاصه کلی میگم برای اونایی که نمی دونن موضوع مانگای یاکسوکونو نورلند چیه و بعدش از خاطرات خودم حرف میزنم. تو آخر پست هم یسری لینک میذارم از چیزایی که سارا زی زی بلاس نوشته و لینک بازی/تست آنلاین ناکجا آباد موعود و لینک جامع تفاوت مانگاش با انیمه. + یه سم هم از اوپنینگش

    {پس اگه خواستین می تونین اول از لینکا شروع کنید چون جامع ترن}

     

    داستان مانگای ناکجا آباد موعود داخل یه یتیمخونه اتفاق میفته. یه یتیمخونه ی عالی که بچه ها توش با خوشحالی زندگی می کنن و یه مامای مهربون مراقبشونه.

    همه چی خیلی کیوت پیش میره و همون اول با داستان ارتباط برقرار می کنین و احتمال زیاد عاشق بچه ها می شین. بعد همین که با بچه ها اخت گرفتین، یهو به حقیقت وحشتناک یتیمخونه پی می برین. اونجا یه مزرعه ست...

    مزرعه پرورش گوشت انسان

     

    و بله بچه های یتیم رو پروار می کنن تا غذای هیولاها بشن. تازه ماماهای مهربونی که مراقب بچه ها هستن  دستیار شیاطینن. اِما، ری و نورمن سه تا بچه بزرگ یتیمخونه هستن که می خوان همراه بقیه از اونجا فرار کنن و تو این راه چالشایی براشون پیش میاد... 

  • ۵
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۱ ]
    • EMMA CARTER
    • يكشنبه ۱۳ مرداد ۰۴

    شاید این یه جهان اتوپیاییه

    بعد خوندن داستانای دیستوپیایی و تلاش برای بقا، حس می کنم خیلی خوشبختم که جای شخصیت اصلی داستان نیستم. این همه رنج که مادرزادی بهشون تحمیل شده واقعا قابل تحمل نیست. تو یکی از قسمت های افتر استوری  پرومیسد نورلند، وقتی یکی از ماما ها از ایزابلا میپرسه چرا میخوای شورش کنی تو که موقعیت خوبی داری، اینطور جواب میده که (تو تصویر اول پست وب هست) من یه دنیایی رو میخوام که بچه هام توش راحت باشن. دنیایی که توش مزرعه ای درکار نباشه و کسی نتونه عشق بچه ها ازشون بدزده  و اونا بتونن با خوشحالی کنار افرادی که دوستشون دارن زندگی کنن. من با خودم فکر می کنم که ما دقیقا تو همین دنیا زندگی می کنیم.

     

    نمیگم همه چیز این جهان ایده آله و من دارم تو خوشی ها غَلت میزنم. فقط دارم میگم حداقلش اینه که میتونیم بیشتر عمر کنیم و آدمایی رو دوست داشته باشیم بدون اینکه نگران باشیم فردا روزی قراره از دسشتون بدیم. بدون اینکه بترسیم اسمشون تو قرعه کشی مسابقات عطش یا لاتاری (داستانی از یه نویسنده که برنده لاتاری رو مجبور می کردن از همه اهالی دهکده سنگ بخوره و زخمی بشه) یا حتی جام آتش یا خروج از گیت مزرعه در بیاد. من احساس خوبی دارم از اینکه تو این جهانم.

     

    این جهان واقعا جای خوبیه. هر روز میتونم کل زیبایی توش ببینم و از همه چی لذت ببرم. میدونم با اینکه کیلومترها تموم دوستام دورم، ولی میدونم حداقل قرار نیست کشته بشن. قرار نیست تا دو سه روز که ازشون بی خبرم براشون اتفاق خیلی خیلی ناگواری بیفته. نمیگم اتفاق بدی ممکن نیست بیفته [خدایی نکرده] ولی در هرصورت خیلی بهتر از نگرانی دائمی برای از دست رفتن عزیزانه.

  • ۵
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۳ ]
    • EMMA CARTER
    • شنبه ۱۲ مرداد ۰۴

    برگی از زندگی

    ۱-مینگ ورزشکار نیست. یعنی میدونین؟ بهش نمی‌خوره یه ذره هم از ورزش چیزی بدونه چون خب تپلیه. اما امروز کاملا سرزده رفتم باشگاهشون و دیدم مینگ نه تنها ورزشکاره، بلکه بسکتبالیسته! 

     و اخلاق جوانمردی تو این سن کم سرش می‌شه. چون مربی به یکی از بچه ها وظیفه داد موانع رو جمع کنه اونم رفت کمکش. برعکس رز فرز و چابک نیست و موقع بازی حس درگیری نداره اما موقع انفرادی کارش درسته. حیف که بازی تیمیه.

  • ۵
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۲ ]
    • EMMA CARTER
    • دوشنبه ۷ مرداد ۰۴

    آن سوی آینه


    اون طرف آینه همه چی مرتبه. اون طرف آینه همه چیز درسته. اون طرف آینه همه چی بجاست. اون طرف آینه همه چی معرکه‌ست! 

    مرد موقعی که یه پسر بچه بود آینه رو پیدا کرد. یه روز مثل همیشه داشت تو جنگل بازی می کرد که متوجه درخشش یه چیز زیر نور آفتاب شد. جلوتر که رفت، فهمید اون چیز درخشان یه آینه‌ست. یه آینه شکسته نسبتا بزرگ. انگاری که نصف یه آینه‌ی قدی رو شکسته و دور ریخته باشن. 
    مرد که اون زمانا فقط یه پسر بچه بود، میره جلوی آینه وایمیسه و یهو یه تصویر عجیب از خودش می بینه. خودشو می بینه که دور و برش کلی اسباب بازی و وسایل هیجان انگیز ریخته و خیلی خوشحال و خندونه. 


    اسباب بازی ها هم دقیقا همونی هستن که مرد آرزو داشت یه روزی صاحبشون باشه. با خودش فکر می کنه یعنی این آینه آینده رو نشون میده؟ یا فقط آرزوها رو؟ 

  • ۵
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۴ ]
    • EMMA CARTER
    • شنبه ۵ مرداد ۰۴

    کارای مونده

    درحال حاضر کلی کار دارم و حس انجام هیچ کدومم نیست. این پستو گذاشتم که حداقل یه چیزی نوشته باشم و وقتی میرم وب حواسم باشه چی کارا باید بکنم. وقت نذارید براش ارزش خوندن نداره.

  • ۲
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۱ ]
    • EMMA CARTER
    • پنجشنبه ۳ مرداد ۰۴

    آدمی که من باشم..

    من دنیای جالب و غیرعادی خودمو دارم. من تو قمست جستجوی کامپیوترم مینویسم "پاندا" و زمانی که انیمیشن پاندای کنگفوکار همراه عکسا و دیالوگاش بالا میاد ذوق میکنم. من آهنگ انیمیشن فروزن رو به زبون اسپانیایی گوش میکنم و ازش لذت میبرم. من صبحا به مطالعات رهبرانه می پردازم و سعی می کنم موقع حرف زدن با آدما رفتار درستی داشته باشم. من زمانی که فیزیک جواب میدم توش مسائل زندگی رو میبینم. وقتی یه فرمول شیمیایی یاد میگرم دنبال این می گردم که کاربردش تو صحنه قتل چی میتونه باشه. من زیست میخونم تا با دانشم آدما رو نجات بدم.

    من تو دنیام دوستایی دارم که دلداریشون میدم و دوستایی دارم که دلداریم میدن. کنارشون گریه می کنم. کنارشون لبخند می زنم. من با رز مسخره بازی در میارم و به فن فیکشنایی که برای داستانای مختلف مینویسم می خندم. من موسیقی بیکلام گوش میدم و براش متن خلق می کنم.

     من دزد دریایی ام. من کوین سه سال و نیمه جادوگرم. من اِمایی هستم که با هیولاها قرار داد بسته. من پیرمردی ام که تو دنیای گیم گیر کرده. من خانمی هستم که تو طبقه پنجاهم زندگی میکنه. من یه موجود سایکوپات غیر انسانیم. من یاور همیشه مومنم. من نواسیلنس رو خلق کردم تا مردم توش راحت باشن و همه چیو از اول شروع کنن. من علیه نواسیلنس شورش کردم چون مردمو وادار کرده بود همه چیو از اول شروع کنن و...

    خب فکر کنم فهمیدین که من دیوونم. من مشکلی ندارم با اینکه دنیام با خیلی ها متفاوته. مشکلی ندارم بخاطر این که خاصم و از من فقط یدونه تو دنیا وجود داره. دنیام تاحالا به کسی آسیب نرسونده و بیماریم به کسی سرایت نکرده. برای همین خودمو دوست دارم حتی اگه شما ازم متنفر باشین.

    اینو بدونین من قصد ندارم خود واقعیمو عوض کنم.

  • ۶
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۰ ]
    • EMMA CARTER
    • چهارشنبه ۲ مرداد ۰۴

    فانتزی نویسی که فانتزی نویس نبود:/

    امروز یه اتفاق شگفت انگیز برام افتاد! یه ایمیل خفن برام اومد که با فکر کردن بهش دیگه تو پوست خودم نمی گنجم. چند روز پیش یه ایمیل از یه سازمان ژاپنی دریافت کرده بودم که حمایت کاملشو از ایران اعلام کرده بود و ازم می خواست صدای مردم باشم. اون خوش حال کننده بود اما نه به اندازه این یکی. این یکی ایمیل دعوتنامه من به مراسم بود. حالا چه مراسمی؟

    بهم گفتن تونستم تو مسابقه داستان نویسی فانتزی رتبه بیارم!

  • ۴
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۰ ]
    • EMMA CARTER
    • دوشنبه ۳۱ تیر ۰۴

    احتمالا موقت: کتاب خونا ضحی کاظمی رو می شناسید؟

    بچه ها کسی هست که یکی دو تا از آثار خانم کاظمی رو خونده باشه؟ واقعا نیاز دارم باهاش صحبت کنم 

  • ۰
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۰ ]
    • EMMA CARTER
    • يكشنبه ۳۰ تیر ۰۴

    و چنین ارشدی...

    و چنین دوست ارشدی داشته باشی که تو اوج دلتنگی این حرف زیبا رو بهت بزنه و یاد آوری کنه  میتونی تو قلب کسایی که دوستت دارن تا ابد به زندگی ادامه بدی حتی اگه حضور فیزیکی نداشته باشی.

    ممنونم سنپای

  • ۵
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۱ ]
    • EMMA CARTER
    • جمعه ۲۸ تیر ۰۴
    زندگی کن و لبخند بزن
    به خاط آنهایی که از نفست آرام میگیرند
    و به امیدت زنده هستند
    و با یادت خاطره می سازند.
    نمیدانم در زندگیت بهترین چگونه معنا می شود
    من همان بهترین را برایت آرزو می کنم